جدول جو
جدول جو

معنی تودیع کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تودیع کردن
(اَ تَ)
وداع کردن. بدرود کردن یکدیگر را:
ای کف و دست و ساعدو بازو
همه تودیع یکدگر بکنید.
سعدی (گلستان).
رجوع به تودیع شود
لغت نامه دهخدا
تودیع کردن
خداحافظی کردن، وداع کردن، بدرود گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ کَ دَ)
بخش کردن جمعی از مردمان چیزی را در میان خود. (ناظم الاطباء). بخش کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قسمت کردن چیزی:
تا خر از هر که برد، من واخرم
ورنه توزیعی کنند ایشان زرم.
مولوی.
، سرشکن کردن گروهی، خرج کسی را میان خود:... این مسخره را اندیشۀ سفری افتاد نه راحله و نه زاد. او را حریفان به اتفاق توزیعی کردند. (جهانگشای جوینی) ، پخش کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پراکنده و آواره ساختن:
تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم به هر دیارش.
نظامی.
رجوع به توزیع شدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
نشان کردن و صحه گذاشتن پادشاه یا رئیس نامه و فرمان را جهت نفاذ و تأکید: دل وی را در باید یافت و نامه نبشت تا توقیع کنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). پس بونصر را گفت که منشور باید نبشت این دو تن را تا توقیع کنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 141). گفتم رسم رفته است که چون وزارت به محتشمی دهند آن وزیر مواضعه نویسد و شرایط شغل خویش بخواهد و آن را خداوند به خط خویش نویسد پس از جواب توقیع کند. (تاریخ بیهقی ایضاًص 148). دوات پیش او نهادند تا چند توقیع در پیش اوبکرد. (تاریخ بخارا از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وامثال او بر این جمله توقیع کرد. (کلیله و دمنه).
به خدائی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد.
خاقانی.
نیاز را وقتی است که در آن وقت دعا به اجابت توقیع کنند. (مجالس سعدی ص 15)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشدید کردن
تصویر تشدید کردن
سخت کردن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردید کردن
تصویر تردید کردن
موافقت نکردن و دودل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیر کردن
تصویر تخدیر کردن
بی حس کردن سست کردن اندام و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدید کردن
تصویر تحدید کردن
حد و کرانه چیزی را معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشجیع کردن
تصویر تشجیع کردن
دلیر گردانیدن جرات دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولید کردن
تصویر تولید کردن
زاستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقدیم کردن
تصویر تقدیم کردن
پیش کش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تصدیق کردن
تصویر تصدیق کردن
براست داشتن، راست شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بخش کردن، تقسیم کردن، قسمت کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، پخش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
لتوزيعٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
Dispense, Distribute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dispenser, distribuer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dispensar, distribuir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
раздавать , распределять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
verteilen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
розподіляти , розподіляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
rozdzielać, dystrybuować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
বিতরণ করা , বিতরণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
تقسیم کرنا , تقسیم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
distribuire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
kugawa, kusambaza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dağıtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
배포하다 , 배포하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
לחלק , לחלק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
वितरित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
mendistribusikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
แจกจ่าย , แจกจ่าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
distribueren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
dispensar, distribuir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توزیع کردن
تصویر توزیع کردن
配布する , 配る
دیکشنری فارسی به ژاپنی